ماهیمون هی میخواست یه چیزی بهم بگه تا دهنشو باز میکرد آب میرفت تو دهنش و نمیتونست بگه دست کردم تو آکواریوم درش آوردم، شروع کرد ازخوشحالی بالا پایین پریدن، دلم نیومد دوباره بندازمش اون تو اینقدر بالا پایین دوید، خسته شد خوابید. دیدم بهترین موقعه تا خوابه دوباره بندازمش تو آب ولی الان چند ساعته بیدار نشده، یعنی فکرکنم بیدار شده دیده انداختمش اون تو، قهرکرده خودشو زده به خواب.
این داستان رفتار ما با بعضی آدمای اطرافمونه دوسشون داریم و دوستمون دارند ولی اونا رو نمیفهمیم؛ فقط تو دنیای خودمون داریم بهترین رفتار رو با اونا میکنیم...
-خسرو شکیبایی
...